حرفزدن با او مانند قدمزدن بود. مانند پیادهروی در کوچه پس کوچههای قدیمیِ شهری که در آن بزرگ شدهای. مانند صدای خش خش برگ های زرد و نارنجی برگ ها حین قدم زدن . مانند زمزمه های عاشقانه ی باد در گوشِ برگ های به جا مانده ی روی درخت .مانند نمناک شدن صورتت با رقص آهسته ی قطرات لطیف باران. مانند تجربهی لذت رهگذر بودن، اینکه غریبه باشی، برای هر آنکس که از کنارت میگذرد. هنگام حرفزدن با او با خودم آشناتر بودم.
پ.ن: "پاییز" فصل پادشاهی من مبارک امیدوارم این پاییز به کام هممون شیرین باشه :)