دخترک و دریا

عکس ساحل بوشهر. فروردین ۱۴۰۲

روی آخرین پله سنگی ایستاد. سر خم کرد ، نگاهی به صندل های سفیدش انداخت و بعد خونسرد نگاه به سمت دریا برد و روی شن های نرم ساحل قدم گذاشت. 

از آخرین باری که بدون ترس از شنی شدن لباس‌هایش در ساحل قدم گذاشته بود سالیان زیادی می گذشت. شاید آخرین بار ۱۱ ساله بود که با چالاکی روی شن ها دویده بود و از شادی خنده ای مستانه سر داده بود. و حالا بعد از سالیان سال، دوباره شنی شدن لباس هایش ،اولین تجربه جوانی اش محسوب می شد.

پیراهن چین دارش با باد همسو شده بود و به سمت مشرق میرقصید. موهای فرفری اش که تنها با کش موی آبی ساده بسته شده بودند، در باد مانند موج های مواج دریای آبی پیش رویش خودنمایی می کردند. باد همچون دست نوازشگری در لابه لای موهایش سُر میخورد ونرم نرمک در کنار گوشش زمزمه های دلفریبی سر می داد. آسمان که تنها نظاره گر این زیبایی بود، خدا را حمد و ستایش می کرد.

بند پیراهن سفیدش که‌بی تعلق خاطر در باد رها بودند را گرفت. در پشت کمرش با طرح پاپیون گره زد .در نزدیکترین خط فرضی که میشد بین آبِ دریا و شن ها در نظر گرفت را، انتخاب کرد و قدم زنان از دیده پنهان گشت .

پ.ن: تمرین جزئیات نویسی

  • ۹
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۱۵ خرداد ۰۲

    آخرین رویای فروغ

  • ۷
  • نظرات [ ۷ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۱۴ خرداد ۰۲

    زندگی

    شاید زندگی اونقدری جدی نباشه که ما جدیش گرفتیم !

  • ۹
  • نظرات [ ۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۱۲ خرداد ۰۲

    پشتیبانی بیان

    سلام. خداروشکر که دوباره می‌تونم اینجا بنویسم :)

    شاید بپرسید که منظورت چیه؟ خب الان توضیح میدم . من از ۳۰ اردیبهشت به پنل کاربریم دسترسی نداشتم و پست هایی که از اون تاریخ به بعد منتشر شده پست های زمان دار بودن و طبق زمان بندی که مشخص کرده بودم متشر شده بودن( پست بلندی های بادگیر)

    هر روز که از تاریخ ۳۰ اردیبهشت دور تر میشد امیدم به اینکه بتونم وارد پنل کاربریم بشم کمتر و کمتر میشد _ چون عملا دیگه کسی پشتیبانی بیان رو به درستی انجام نمیده _ ولی دست از تلاش برنداشتم . حتی تا تو لینکدین به مدیر عامل بیان پیام دادم  و خب همون پیام کار ساز شد‌.

    ۳۰ اردیبهشت یه اتفاق بد دیگه هم افتاده بود که هروقت یادش میوفتم عمیقا غمگین میشم ولی کاری از دستم برنمیاد جز همون غمگین بودن!

    فلش یونیکورنم سوخت. ده گیگ اطلاعات بدون backup بودن و اون اطلاعات برای چهارسال ونیم رابطه ی تموم شده بودن . کلی عکس و فیلم دونفره و صدای ضبط شده و ... 

    عملا دیگه هیچی از اون رابطه ندارم حتی یه عکس دونفره.حقیقتا کلی دلم برای اون عکس های از بین رفته سوخت . درسته که خیلی وقت بود سراغشون نرفته بودم و قصد هم نداشتم که دیگه شراغشون برم اما دلم میخواست یه جایی یه گوشه ای داشته باشمشون ولی خب نشد که بشه عین رابطه ای که نشد دووم داشته باشه ...

    تا چند روز بعد از این دوتا اتفاق داشتم به این فکر می کردم که انگار حتی خدا هم میخواد همه چیز رو از نو شروع کنم و حقیقتا اصلاً دلم نمیخواست که وبلاگ جدیدی بزنم و از نو شروع کنم. این اتفاق بهم فهموند من آدم ول کردن نیستم، آدم موندن و درست کردنم!( اما خب باید رها کردن رو هم یه جاهایی سرلوحه زندگی قرار بدم)

    بنابراین تصمیم گرفته بودم که تاهر وقت که شد منتظر برگشت وبلاگم باشم. و چقدرررر الان بابت برگشت وبلاگم خوشحالم:))

    پ.ن:ممنونم از دوستانی که تو این مدت به هر نحوی که شد بهم پیام دادن و بهم دلگرمی میدادن و حتی پیشنهاد داده بودن که یه وبلاگ جدید بزنم تا حمایتم کنن .

  • ۱۵
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۷ خرداد ۰۲

    بلندی های بادگیر

  • ۹
  • نظرات [ ۷ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۳ خرداد ۰۲

    یعنی دلت تنگ نمیشه؟!

    همیشه واسم سوال بود که یعنی واقعاً تو دلت تنگ نشد واسم؟ یعنی صبح ها وقتی پا شدی گوشیت چک کردی منتظر پیامم نبودی ؟دلت نمیخواست شبا بری تو تخت و فقط با من حرف بزنی؟ وقتایی که میرفتی بیرون منتظر "مراقب خودت باش"از طرف من نبودی؟گوشیت زنگ می‌خورد قلبت نمیریخت پایین که ممکنه من باشم؟ بالاخره یکیمون کم میاره یا تو کم میاری و برمیگردی .یا من از فکر کردن بهت دست میکشمُ میرم مثل بقیه به زندگیم میرسم.نمیدونم اگه بودی چی میخواستم یا چمیدونم اگه بودی چیکار میکردم. خسته شدم از بس گفتم اگه بودی اینطوری میشد اونطوری میشد.تو رو نمیدونم ولی من خیلی دلم واست تنگ شده .یعنی واقعا نمیخوای برگردی؟هیچ راهی نداره؟

    پ.ن: خوانش این متن توسط خودم و خیلی دلی طور :) دریافت

  • ۷
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۲۹ ارديبهشت ۰۲

    سومین سالگرد تولد گُلی

    در آستانه ی سومین سالگرد تولد "گُلی" هستیم . از اولین روزی که "گُلی" تو ذهنم شکل و رنگ گرفت تا همین امروز همدم همیشگی من بوده و هست. "گُلی" به من این اجازه رو داد که خودم باشم و در کنار شما از درونم بنویسم. (گاهی با بی رحمی ادما رو متهم کردم و گاهی هم در مظلوم ترین حالت خودم بودم.)

    خوشحالم که اول از همه "گُلی " و بعد شما رو در کنارم دارم . 

    به سلامتیِ عشقم وخونه ی خودم "گُلی"! 

    بوسیدمش در شهر بعد از خوردن شلاق :)

  • ۱۱
  • نظرات [ ۹ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۰۲

    چیزی که سفارش میدی با چیزی که تحویل میگیری

    یه سم خالص واستون آوردم. اصلا عالییی . به قول بچه ها هرچی دیروز نوشیدنی سفارش دادیم با پاس خوردگی شدید مواجه شدیم، به حدی که افتضاح بود :))) یه رخ از سفارش ببینین فقط :))

    پ.ن:خوشحالم برای داشتن دوستام :))

  • ۴
  • نظرات [ ۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۲۲ ارديبهشت ۰۲

    یه حرفی بزن

    میگم نکنه یکی بیاد برات بهتر از من بنویسه منو یادت بره ؟هوم؟

    نکنه بلدتر باشه تو رو؟ نکنه قشنگ باشه دلت بلرزه؟ بیاد دستاتُ محکم بگیره خلاص شی از فکر و خیالم؟ نکنه اصلا منو یادت رفته؟نکنه بری بغلش بعد دستات یخ کنه بری قایمش کنی تو دستای یکی دیگه؟ نکنه بیشتر از من برات ضعف بره ؟ نکنه دستاتُ باز کنی و اون مدلی بغل بخوای ازش؟ نکنه مژه هاتُ بیشتر از من دوست داشته باشه؟ نکنه بیاد خل و چل نباشه مثل من ؟ مثل وقتایی که شبیه کلاه قرمزی برات "تفلد عید شما مبارک" میخوندم. همچین موقر و درست و حسابی و جدی باشه.  همونجوری که دوست داشتی و عاشقش بشی! میگم نکنه بقیه راست میگن؟ نکنه اصلا یادت نیست؟ ننداخته باشی دور اون دیوونه بازی هارو ؟ یادته اصلا زمانهایی که تو بغلت بودمو؟ نکنه بقیه راست میگن؟ یه حرفی بزن ...

  • ۵
  • نظرات [ ۷ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۱۵ ارديبهشت ۰۲

    من دیگه اینکارو انجام نمیدم :)

    وقتی قول دادی یه کاریو انجام ندی ولی هم انجام میدی و هم گند میزنی تو اون کار :)) و دوستت برات خط و نشون میکشه :))

  • ۷
  • نظرات [ ۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۱۴ ارديبهشت ۰۲
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده